یه روز یه زن و مرد ماشینشون تصادف ناجوری میکنه و هر دو ماشین به شدت داغون میشه، ولی هر دو نفر سالم میمونن.
وقتی که از ماشینشون پیاده میشن و صحنه تصادف رو میبینن، مرد میگه:
- ببین چیکار کردی خانم! ماشینم داغون شده!
- آه چه جالب، شما یه مرد هستید!
مرد با تعجب میگه:
- بله، چطور مگه؟
- چقدر عجیب! همه چیز داغون شده ولی ما دو نفر کاملاً سالم هستیم!
- منظورتون چیه؟
- این باید نشونه ای از طرف خدا باشه که اینجوری با هم ملاقات کنیم و آشنا بشیم!
مرد با هیجان زیادی میگه:
- اوه بله، کاملاً موافقم! این حتماً نشونه خوبیه!
زن دوباره نگاهی به ماشین میکنه و میگه:
- یه معجزه دیگه! ماشین من کاملاً داغون شده ولی این بطری مشروب کاملاً سالمه! این یعنی باید این آشنایی رو جشن بگیریم!
در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که ۳۰ سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود.
در روز موعود، مهمان سیاستمدار تاخیر داشت و بنابرین کشیش تصمیم گرفت کمی برای مستمعین صحبت کند.
پشت میکروفن قرار گرفته و گفت: ۳۰ سال قبل وارد این شهر شدم.
انگار همین دیروز بود.
راستش را بخواهید، اولین کسی که برای اعتراف وارد کلیسا شد، مرا به وحشت انداخت.
هیزم شکن هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود"تبرش افتاد توی رودخونه.
وقتی در حال گریه کردن بود یه فرشته اومد و ازش پرسید:
چرا گریه میکنی؟
هیزم شکن گفت:
تبرم توی رودخونه افتاد
فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت و از هیزم شکن پرسید:
آیا این تبر توست؟
هیزم شکن جواب داد
"نه"
فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید:
آیا این تبر توست؟
دوباره هیزم شکن جواب داد: نه
فرشته باز هم به زیر آب رفت و با تبر آهنی برگشت و پرسید آیا این تبر توست؟
جواب داد:
آره
فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به او داد و هیزم شکن خوشحال روانه خانه شد.
روزی دیگر هیزم شکن وقتی داشت با زنش کنار رودخونه راه میرفت زنش افتاد توی آب.هیزم شکن داشت گریه میکرد که فرشته باز هم اومد و پرسید که چرا گریه می کنی؟اوه فرشته زنم افتاد توی آب.
فرشته هم رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت ...
سلام امروز اومدم اول از همه از همه ی دوستای خوبم تشکر کنم از دوستانی که در مورد مطالبم نظر میدن به اونایی هم که مطالب رو می خونن و یه نظر ساده مثل یه سلام خالی هم نمیذارن فقط میگم...خیییییییییییلی بی معرفتین آقا اگه نظراتتون رفت بالا که رفته اگه نرفت وبلاگ رو تعطیل میکنم و درشو تخته البته این شوخیه از همه ی کسایی که آهنگ تک ستاره رو دانلود کردن کمال تشکر رو دارم به قول یاس
ببین تو این قصه هارو میشنویو میری
بعده چند بار شنیدن ازش میگذری و سیری
ممنون از اونی که به دیگری صدامو پاس داد بگذریم بریم سراغه ادامه داستان... خب حس آهنگ گرفتم از آهنگ بعدیم هم خبرایی آوردم اسمش رهگذره ولی متفاوت با کاره قبل ایندفعه یکم داستان تلخه کلا بگم یه دیس لاوه رمانتیکه " کاره ترانه و تکست هم از خودمه فقط خواهشا قسمت نظرات بگین پخش آهنگ قبل عید باشه یا بعد از عید؟؟؟
یه خانومی گربه ای داشت که هووی شوهرش شده بود. آقاهه برای اینکه از شر گربه راحت بشه ، یه روز گربه رو میزنه زیر بغلش و 4 تا خیابون اونطرف تر ولش میکنه.
وقتی میرسه خونه میبینه گربه هه از اون زودتر رسیده خونه!!! این کارو چند بار تکرار میکنه اما نتیجه ای نمیگیره...
یک روز گربه رو برمیداره میذاره تو ماشین بعد از گشتن از چند تا بلوار و پل و رودخانه و ... خلاصه گربه رو پرت میکنه بیرون. یک ساعت بعد زنگ میزنه خونه زنش گوشی رو برمیداره.
مرده میگه : اون گربه ی کره خر خونس؟
زنش میگه : آره.
مرده میگه گوشی رو بهش بده من گم شدم!!!
یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود، جوانی به درختی تکیه داده بود و مثل ابر بهاری گریه می کرد. گاهی که از گریه کردن خسته می شد، به نقطه ای خیره می ماند، بعد آهی می کشید و شروع به اشک ریختن می کرد.
همان جور که جوان مشغول آه کشیدن و اشک ریختن بود، ناگهان آسمان ابری شد و صدای رعد و برق شدیدی از ابرها برخاست و روی زمین گرد و خاک شد. جوان به خیال این که می خواهد طوفان بشود، برخاست برود پی کارش که ناگهان دختری را در مقابل خود دید
جانی ساعت ۲ از محل کارش خارج شد و چون نیم ساعت وقت داشت تا به محل کار دوستش برود، تصمیم گرفت با همان یک دلاری که در جیب داشت ناهار ارزان قیمتی بخورد و راهی شرکت شود.
چند رستوران گران قیمت را رد کرد تا به رستورانی رسید که روی در آن نوشته شده بود: ”ناهار همراه نوشیدنی فقط یک دلار”.
اعضای قبیله سرخ پوست از رییس جدید می پرسن: «آیا زمستان سختی در پیش است؟»
رییس جوان قبیله که هیچ تجربه ای در این زمینه نداشت، جواب میده «برای احتیاط برید هیزم تهیه کنید» بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه: «آقا امسال زمستون سردی در پیشه؟»
یکی از دوستام میگفت مهم ترین اصل در وبلاگ نویسی صداقته امروز اومدم ولی با یه آپ جوک های قدیمی و تکراری البته جالب اگه دوست داشتین برین ادامه مطلب موضوع
قتل
به غضنفر ميگن : براي چی زدی زنتو با چاقو كشتی غضنفر ميگه : آخه وضع ماليم اونقدر خوب نبود كه بتونم تفنگ بخرم
ماست بجای بنزين
ميدوي اگه تو باک ماشين به جاي بنزين ماست بريزی چي ميشه نه نميدونم
هيچي ، فقط به جاي بق بوق ميگه دوغ دوغ
بابات مرده
به جاسم ميگند بابات مرده جاسم ميگه : آخ جون از فردا تيپ مشکي
دوپينگ
غضنفر توی مسابقه دو دوپينگ ميکنه و برای اينکه کسي نفهمه از قصد خودش رو نفر آخر مسابقه ميکنه