از اداره كه خارج شدم، برف دانه دانه شروع به باريدن كرد. به پياده رو كه رسيدم زمين،درست و حسابي سفيد شده بود. يقه پالتويم را بالا زدم و راست دماغم را گرفتم و رفتم. هنوز خيلي از زمستان باقي بود. با خود فكر كردم كه اگر سرما همين طوري ادامه داشته باشد، تا آخر زمستان حسابم پاك پاك است.
وارد خانه كه شدم مادرم توي حياط داشت رخت ها را از روي طناب جمع مي كرد. از چندين سال پيش، هر وقت برف مي باريد، با مادر شوخي مي كردم كه:
ـ ننه، "سرماي پيرزن كش" اومد!
امروز هم تا دهان باز كردم همين جمله را بگويم؛ ننه پيشدستي كرد و گفت:
ـ انگار اين سرما، سرماي عزب كشه، نيس ننه؟
در خانه ما غير از من، عزب اوقلي ديگري وجود نداشت پس ننه بعد از چند سال بالاخره متلكش را گفت! گفت و يكراست به اطاق خودم رفتم. چراغ والور را روشن كردم و از پشت شيشه، به برف چشم دوختم. از نگاه كردن برف كه خسته شدم، در عالم خيال رفتم توي نخ دخترهاي فاميل.............................
دختر بودن یعنی تمام عمر پای آینه بودن!
دختر بودن یعنی پنکک زدن به جای صورت شستن!
دختر بودن یعنی کله قند و لی لی لی لی ...
دختر بودن یعنی پس این چایی چی شد؟؟!
دختر بودن یعنی الگوی خیاطی وسط مجله های درپیت
دختر بودن یعنی همونی باشی که مادر و خاله و عمه ت هستن
دختر بودن یعنی انتظار خاستگار مایه دار!
دختر بودن یعنی چرا خونه اونقد کثیفه ؟؟!
دختر بودن یعنی دخترو چه به رانندگی؟
دختر بودن یعنی باید فیلم مورد علاقه تو ول کنی پاشی چایی بریزی!
دختر بودن یعنی نخواستن و خواسته شدن!
دختر بودن یعنی حق هر چیزی رو فقط وقتی داری که تو عقدنامه نوشته باشه!
دختر بودن یعنی شنیدی شوهر سیمین واسه ش یه سرویس طلا خریده 12 میلیون؟
دختر بودن یعنی ببخشید میشه جزوه تونو ببینم؟!
دختر بودن یعنی به به خانوم خوشگل....هزار ماشالااااااا...
دختر بودن یعنی برو تو ، دم در وای نستا!
دختر بودن یعنی لباست 4 متر و نیم پارچه ببره!
دختر بودن یعنی خوب به سلامتی لیسانس هم که گرفتی دیگه باید شوهرت بدیم!
دختر بودن یعنی کجا داری میری؟!
دختر بودن یعنی تو نمیخواد بری اونجا ، من خودم میرم!
دختر بودن یعنی کی بود بهت زنگ زد؟! با کی حرف میزدی؟!
دختر بودن یعنی خیلی خودسر شدی!
دختر بودن یعنی اجازه گرفتن واسه هرچی ، حتی نفس کشیدن!
نام : کمال
کلاس : سوم آ دبستان ...
موزو انشا : عزدواج!
هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم.
تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است!
حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند.
در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم
از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود
در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است!
اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید.
من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.
مهریه وشیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند.
همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود.
دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند!
دوستای گلم برای خوندن تمام متن به ادامه مطلب مراجعه کنید
از یک استاد سخنور دعوت به عمل آمد که در جمع مدیران ارشد یک سازمان ایراد سخن نماید. محور سخنرانی در خصوص مسائل انگیزشی و چگونگی ارتقاء سطح روحیه کارکنان دور می زد.
استاد شروع به سخن نمود و پس از مدتی که توجه حضار کاملا به گفته هایش جلب شده بود، چنین گفت: "آری دوستان، من بهترین سالهای زندگی را در آغوش زنی گذراندم که همسرم نبود!"
ناگهان سکوت شوک برانگیزی جمع حضار را فرا گرفت! استاد وقتی تعجب آنان را دید، پس از کمی مکث ادامه داد: "آن زن، مادرم بود!"
حاضران شروع به خندیدن کردند و استاد سخنان خود را ادامه داد...